معنی از لهجه ها
فارسی به عربی
ترنیم، تعبیر، لهجه
تعبیر خواب
شما لهجه دارید: سفری طولانی در پیش دارید
با لهجه خارجی صحبت می کنید: مراقب سلامتیان باشید صحبت دیگران را با لهجه خارجی میشنوید: خبرهای خوش
شما به کلمات لهجه می دهید: تغییرات کلی در اطراف شما روی خواهد داد.
- کتاب سرزمین رویاها
حل جدول
لری
فرهنگ معین
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه. [خوانش: (لَ جِ) [ع. لهجه] (اِ.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
گویش
کلمات بیگانه به فارسی
گویش
مترادف و متضاد زبان فارسی
گویش، زبان، لسان، گفتار
فرهنگ فارسی هوشیار
زبان، لسان، جایگاه سخن از زبان
فارسی به آلمانی
Akzent (m), Akzent, Betonen, Betonung (f), Ton (m), Dialekt (m), Mundart (f)
فرهنگ عمید
طرز سخن گفتن و تلفظ،
[قدیمی] زبان و لغتی که انسان با آن سخن میگوید، زبان،
لغت نامه دهخدا
خوش لهجه. [خوَش ْ / خُش ْ ل َ ج َ / ج ِ] (ص مرکب) خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطه ٔ اداءخوب شیرین و مطبوع است. (ناظم الاطباء):
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو.
حافظ.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه ٔ خوش آوازم.
حافظ.
ساقیان لهجه
ساقیان لهجه. [ن ِ ل َ ج َ / ج ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مطربان و مغنیان و آوازه خوانان. (ناظم الاطباء).
صراحت لهجه
صراحت لهجه. [ص َ ح َ ت ِ ل َ ج َ / ج ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رک گوئی. بالصراحه. مقابل کنایه گوئی.
ها
ها. (پیشوند) گاهی به معنی «وا» و «به » می آید: هاگرفتن = واگرفتن: گفت این خواری به خود ها نگیرم. (اسکندرنامه). قاتل عظیم بترسید و پشت ها داد. (اسکندرنامه). گفت برو بپرس که طفغاچ کدام است و دست او هاگیر. (اسکندرنامه).
وگر گوید بگیرم زلف و خالش
به کوتا هانگیری هاممالش.
|| گاه در بعضی لهجه ها در اول پاره ای افعال درآید و ظاهراً تغییری در معنی نمی دهد: هادادن: خدا وقتی هامیده وَر وَرِ جماران هم هامیده.
ها. (ق) (در تداول) آری، در مقابل نه: یا ها یا نه. نه ها، نه، نه. نه ها گفت نه نه، یعنی هیچ نگفت:
پریرویان مه سیما سلامی ها علیکی نه.
معادل ابجد
57